مذهب بلاکشان سرخوش

بعد، ناگهان می‌بینی نفست تند شده. می‌بینی دائم منتظر خط و خبری هستی. می‌بینی دست‌هایت شاخه‌های ترد نوازش شده‌اند، مشتاق و بیقرار. می‌بینی لبانت زود به زود خشک می‌شوند؛ بس که عطش بوسه بی‌تابت کرده است. می‌بینی قدم‌هایت در خیابان مستانه شده، می‌بینی چقدر این شهر و مردمش را دوست داری، هوا چقدر ماه است، خورشید وقتی تنت را می‌بوسد چقدر دلرباست. می‌بینی داری ثانیه‌ها را به هم می‌چسبانی تا بشوند دقیقه و روز، تا وقت دیدار برسد. می‌بینی زبانت شراره‌های آتش است، وقتی با آدم دیگری درباره دلبرت حرف می‌زنی. با تمام جانت غرق می‌شوی، و چشم باز می‌کنی و می‌بینی آدمی که بودی تمام شده و حالا عشق، از تو یک آدم تازه ساخته. بید مجنون سربلندی شده‌ای، ایستاده در خنکای نسیم اواخر شهریور.
کاری به بعدش ندارم، که شاید چه لذتها از راه برسند و یا نه، عذاب تلخ فراق رگهایت را پر از سرب اندوه کند. اما تا همینجای قصه را دوباره بخوان. عشق را با هزار حس و حال دیگر اشتباه نگیری، کار عشق همین است که زیباترت کند، رهاترت کند، مستت کند، شجاعت کند، پرنده‌ات کند بر بلندای آبی آسمان شهر دود گرفته. اگر بوسه‌ها سهمت شد، گوارات. بنوشان و نوش کن، که دنیا به کام توست، و تمام بهشت همین شراب سرخ رسیده‌ای است که از لبان کسی به جان تو سرازیر می‌شود. اگر هم اهل زخم شدی، به درد خو کن و همانطور که به سمت زوال می‌روی، از یاد نبر که عشق مذهب بلاکشان سرخوش است، آنها که جاودانه از درد می‌سوزند وآتش را به جان و دل به آغوش می‌کشند، تا استخوانشان بسوزد و باز خاکسترشان را ببین که در هوا می‌رقصد و می‌رقصاند.
خواستم برایت بنوبسم همین حالا برو بگو دوستش داری، سرزمین سرد درد یادم آمد و واژه گریخت و زبانم بند آمد. دلتنگ است کسی که همیشه برایت از عشق می‌نویسد، اما از هر نوازشی گریزان است. دلتنگ خودش، کسی که یک روز بوده. بید مجنون سرخوش زیبا، روئین‌تن از اعجاز متبرک بوسه و معاشقه و لبخند، ایستاده در خنکای نسیم شهریور…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *