چطور باید تو را ببخشم؟

چطور باید تو را ببخشم؟ تو را که روی استخوان‌هایم رقصیدی، و دستت را همان‌جا فشار دادی که شکسته بود، و می‌دانستی شکسته است. فقط تو می‌دانستی. خودت مرا شکسته بودی و خودت از شکستگی من قایقی ساختی تا ترکم کنی و به کشف قاره‌های بدن‌ها بروی. حالا که رفته‌ای، چرا می‌خواهی ببخشمت؟

عزیزم، کسی که از تو رنجیده‌بود خیلی وقت است دیگر در من زندگی نمی‌کند. من فقط رهایت کردم، درست مثل قاصدکی که در بیراهه‌های کوهستان بوسیدم و به باد سپردم و از یاد بردم. من فقط فراموشت کردم تا بتوانم خاطره‌هایم را نجات بدهم. حالا امان‌نامه می‌خواهی که به قلبم برگردی؟ به وطنت که دور انداختی؟ چرا فکر می‌کنی همیشه منتظرم غمگین باشی تا بخندانمت؟

اگر به آرامش تو کمکی می‌کند، می‌بخشمت. مثل بوسیدن سنگ قبر کسی که در آزار من کم نگذاشته بود. مثل بخشیدن خانم قدسی معلم دوم دبستان که از گذاشتن مداد لای انگشتانم لذت می‌برد. می‌بخشمت اگر خوشحالت می‌کند. تو هنوز هم نمی‌دانی مرا برای همیشه از دست داده‌ای، و می‌خواهم بگذارم خودت کشف کنی کسی مثل من به جای دست با مژه لمست نخواهدکرد.

حالا لطفا دورتر برو، خیلی دورتر. به مردانی که برایشان رقصیده‌ای برگرد، و اجازه بده در تاریکی خانه‌ام از شر لب سرخت در امان باشم. برای این‌که دوباره مرا با بوسه‌ای به خیال‌ها ببری خیلی دیر شده. بخشیدمت، و یک روز می‌فهمی این بدترین چیزی بود که می‌توانستی بخواهی. بخشودگی آغاز فراموش‌شدن است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *